سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از مقام معظم رهبری(1)

خاطراتی از مقام معظم رهبری(1)

 

1- خدای متعال برای ما رهبرانی قرار داده که با زندگی ساده خود برای ما الگو بوده اند .یکی از آنان حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) بود  . پس از وی حضرت آیت الله خامنه ای نیز چون اوست  . ایشان   می فرمودند که :

« من وقتی ازدواج کردم همسرم از پدرش ، که فرش فروش بوده ، فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن ، در منزل ما از آن استفاده می شود و بجز آن ، قالی دیگری در منزل نداریم . چند مرتبه اخوالزوجه ها گفته اند که این قالی نخ نما شده و خواسته اند که آن را عوض کند ولی من اجازه نداده ام  . اصلا در طول زندگی خود ، نه قالیچه ای خریده ام و نه فرشی به خانه اضافه کرده ام ، حتی آنها را تبدیل به احسن نیز نکرده ام  . من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریده ام ، کوپن گوشت سردی که همه مردم از آن استفاده می کردند ما نیز از آ ن استفاده می کردیم ، مگر آنکه گوشت نذری می آوردند . سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه می شود ».

این زندگی رهبر ماست که در بالاترین مقامات این کشور قرار دارد و در طول زندگی خود، زندان، شکنجه ، تبعید و بسیاری گرفتاریهای دیگر را به جان خریده و برای خدمت به اسلام به عنوان فردی شایسته مشغول انجام وظیفه است .

 آیت الله مصباح یزدی ،کتاب مباحثی درباره حوزه، ص :215

 2-  در سال 1350 هجری شمسی که قضیه جشن های 2500ساله شاهنشاهی پیش آمد، ندای امام از نجف اشرف باعث حرکتهایی در حوزه علمیه مشهد گردید و ساواک با اطلاع از این که همه این تحریک ها به محوریت چند نفر انجام می پذیرد که در رأس آنها حضرت آیت الله خامنه ای است از این رو ایشان را دستگیر و روانه زندان کرد. بنده نیز به همین دلیل در زندان بودم. فردای آن روز حضرت آیت الله خامنه ای که در سلول مجاور من بود، بر اثر نفوذی که در زندانبانان گذاشته بود موفق شده بود از سلول بیرون بیاید. ایشان وقتی مرا با آن وضع رقت بار دید، فرمود: دیشب تو بودی که ناله می کردی؟ پاسخ دادم بله. ادامه دادم با همین وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را برای این که قضا نشود بجا آورم،آیا نمازم صحیح است؟ آقا فرمودند : بهترین نمازی که شاید در عمرت موفق به خواندن آن شدی همین دو رکعت بوده است. دیشب که ناله های تورا می شنیدم با خود می گفتم: این شخص کیست یک لحظه در دلم به جده ام حضرت زهرا )س( متوسل شدم که صاحب این ناله هر که هست از شکنجه خلاصی یابد. این سخن و ملاقات چنان در من تأثیر گذاشت که دردهای ناشی از شکنجه را به فراموشی سپردم

 حجت الاسلام صادقی )مشهد(

 

3 - 9 شب بود که متوجه ایستادن یک پیکان شدیم. یکی از اهالی فریاد زد برای سلامتی آقا صلوات بفرستید ما که در مغازه حضور داشتیم از روی کنجکاوی بیرون آمدیم متوجه شدیم مقام معظم رهبری از آن ماشین پیاده شدند. دور آقا را گرفتیم، ایشان پس از سلام و احوال پرسی تشریف آوردند و در مغازه نشستند. آقا پس از گوش دادن به درد دل صاحب مغازه و یکی دو نفر از دوستان فرمودند که ما برای دیدار خانواده شهیدی آمده ایم. خداحافظی کردند و تشریف بردند. صاحب مغازه که چندان مذهبی نبود و حتی گاه و بی گاه در مورد آقا حرفهایی می زد، باورش نمی شد که آقا به مغازه ایشان بیایند، بعدها متوجه شدیم آمدن آقا به مغازه ایشان موضوعیتی داشته و این عمل، صاحب مغازه را از رفتار خود پشیمان کرده است و امروز یکی از علاقه مندان واقعی آقا می باشد

 (ر- م )از بسیجیان تهران


خاطراتی از رهبر فرزانه انقلاب (2)

خاطراتی از رهبر فرزانه انقلاب (2)

9 - یکی از مسئولان نظامی دستور تصرف مکانی را صادر کرده بود. گرچه حق با او بود، اما شیوه اقدام قانونی نبود. سازمان قضایی نیروهای مسلح گزارش حادثه را تنظیم و خدمت مقام معظم رهبری ارسال کرد. ایشان در زیر آن گزارش، مرقوم فرمودند: با متخلف برخورد کنید و لو پسر من باشد

     حجت الاسلام نیازی

10 ـ  آخرین سفر خارجی مقام معظم رهبری در دوران ریاست جمهوری، سفر به کشور چین بود. قبل از نشستن هواپیما در فرودگاه پکن، خبر دادند که رهبر چین به شدت مریض است و امکان ملاقات او با حضرت آیت الله خامنه ای وجود ندارد.آیت الله خامنه ای نیز تصمیم گرفتند متقابلاً یکی دو ملاقات تنظیم شده را لغو کنند، چون ملاقات با رهبر چین بسیار مهم بود و می بایست انجام پذیرد. نزدیک ساعت 6عصر، وقت ملاقات با نخست وزیر چین بود و آقا فرمودند: من به این ملاقات نمی روم! برای من به عنوان یک سفیر، این خبر بسیار تلخ بود. نگران بودم که چه اتفاقی رخ خواهد داد. ما موضوع را به اطلاع چینی ها رساندیم.ساعت مقرر فرا رسید. همه افراد آماده مذاکره بودند. خبرنگارها ایستاده بودند، اما از ورود هیأت ایرانی خبری نشد! خبرنگارها مخابره کردند که در رابطه ایران و چین مشکل جدی ایجاد شده است. مدتی گذشت، ساعت6/5 عصر، نخست وزیر چین از محل کنگره خلق به محل اقامت رئیس جمهور ایران آمد واز همان دور، با صدای بلند گفت: کوچکتر به دیدار بزگتر آمده است! بعد وارد اتاق شد. حدود یک ربع با آقا صحبت کرد و گفت: ما نهایت احترام به مهمان را، به خصوص شخصیتی مثل جناب عالی، وظیفه خود می دانیم. مشکل بیماری رهبر چین جدی است و پزشکان ایشان را ممنوع الملاقات کرده اند. با این حال، ما موضوع ملاقات را بررسی می کنیم تا حل شود. با توجه به وعده نخست وزیر چین، آیت الله خامنه ای پذیرفتند که در جلسه شرکت کنند و با یک ساعت تأخیر در کنگره حاضر شدند و مذاکره انجام شد. روز بعد به آقا گفته شد: با توجه به نامساعد بودن حال رهبر چین، فقط ده دقیقه ملاقات صورت بگیرد که ملاقات در بیست دقیقه انجام شد 

 دکتر علاءالدین بروجردی

11 ـ سال 1374 خانمی با کودک خردسالش به مطب من مراجعه کرد. هر دوی آنان بیماری سل داشتند .ناراحتی خانم به قدری بود که از حلقوم او خون بیرون می آمد.  آن ها را معاینه کردم و برایشان نسخه ای نوشتم. چون نسخه را به دست آن خانم دادم، با کمال ناامیدی اظهار داشت : نسخه قبلی شما را هم دارم!  من یک بار دیگر هم به شما مراجعه کرده ام و به علت ناتوانی مالی، قدرت تهیه دارو را ندارم ! وی در ادامه ابراز داشت:  من چهار فرزند دارم که همگی - به جز یک دختر ده ساله-  همین بیماری را دارند، همسرم نیز فلج و خانه نشین است و تنها نان آور خانه همان دختر ده ساله است که با قالی بافی مبلغ اندکی به دست می آورد و این مقدار، تنها هزینه خرید نان ماست! من بعد از شنیدن درد دل این خانم به او گفتم: موضوع را با دوستانم در میان می گذارم تا چاره ای بیندیشیم و مشکل شما را حل کنیم . آن خانم از مطب من خارج شد و من هم چنان در فکر چاره جویی بودم. پس از مدتی دیدم دوباره به من مراجعه کرد. اما این بار با دفعه قبل خیلی تفاوت داشت و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید . با شادی تمام به من گفت: دیگر نیازی به تلاش شما نیست!  علت را پرسیدم، در جوابم گفت: وقتی که به منزل رسیدم هیأتی به خانه ما آمدند و وضعیت ما را بررسی کردند. قرار شد همه ما را برای درمان به بیمارستان ببرند! گفتم: این هیأت از سوی چه کسی آمده بودند؟ گفت : از سوی مقام معظم رهبری ! گفتم : چگونه از موضوع باخبر شده بودند؟ گفت : وقتی که مقام معظم رهبری به قم تشریف آوردند، من ماجرای زندگیم را طی نامه ای خدمت ایشان توضیح دادم . نامه من به دست مسئولین امر سپرده شد . تمامی نامه ها را بررسی کردند، نامه افراد اورژانسی در اولویت قرار گرفت و من نیز چون چنین وضعی داشتم، مورد لطف آقا قرار گرفتم.

 دکتر وحیدی (از پزشکان قم)


خاطراتی از مقام معظم رهبری(3)

خاطراتی از مقام معظم رهبری(3)

  1? ـ  یکی از دوستان می گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوه های اطراف تهران رفته بودند با دختر و پسری دانشجو، بر خورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع مناسبی نداشتند و تصور می کردند که آقا دستور دستگیری آنها را خواهد داد، ولی بر خلاف تصورآن دو، مقام معظم رهبری با آن ها احوال پرسی کردند و از شغل و فامیل بودن آن ها سؤال کردند، پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت که ما دوست هستیم،

 آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آن دو صحبت کردند و بعد هم فرمودند: بد نیست صیغه محرمیتی در میان شما بر قرار شود و شما با هم ازدواج کنید و به آن ها پیشنهاد دادند که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیایید، من آمادگی دارم که شخصأ عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود، محضر آقا رسیدند.

 آقا عقد آن ها را جاری کردند و با بر خورد کریمانه مقام عظیم الشأن ولایت، این دو جوان تغییر مسیر دادند و آن دختر غیر محجبه، به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو به یک جوان مذهبی مبدل شدند

 آقای محمد امین نژاد(از کارمندان صدا و سیما- تهران)

1? ـ  یکی از طلاب خارجی نقل می کرد که وقتی وارد ایران شدم، ویزا نداشتم و حتی از داشتن حداقل امکانات محروم بودم. بعد از مدتها سعی و تلاش، چون جایی برای ماندن نداشتم از ماندن در حجره دوستان خجالت می کشیدم، مجبور شدم مدتی را در مسجد جمکران اقامت گزینم. چند روزی که آنجا ماندم، به امام زمان (عج) توسل پیدا کردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم کسی به من فرمود: فردا شب مقام معظم رهبری به جمکران خواهند آمد، مشکل خودت را بنویس و تقدیم ایشان کن.

من از خواب بیدار شدم، نامه ای نوشتم و منتظر ماندم. فردا شب در نیمه های شب دیدم مقام معظم رهبری با چند نفر وارد مسجد جمکران شدند و من با تعجب به خاطر رؤیای صادقانه نمی دانستم چه کنم. جلوتر رفتم و نامه ای که در دست داشتم خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کردم و طولی نکشید وقتی که به مرکز جهانی رجوع کردم به من گفتند: جواب نامه شما رسیده و شما پذیرش شده اید و به این صورت مشکل بنده با عنایت مقام معظم رهبری حل شد

حجت الاسلام حسین جلالی

1? ـ  حضرت آیت الله خامنه ای دامت برکاته در زمان ریاست جمهوری به یکی از کشور های اسلامی رفتند و ما به عنوان همراه در خدمت ایشان بودیم. حضرت آیت الله خامنه ای به رئیس جمهور آن جا فرمودند: بدهی ما را نمی دهید؟!

 او در جواب گفت: قرآن می فرماید: فَنَظِره الِی میسره، به آدم بدهکار مهلت بدهید. آقا با مزاح فرمودند: تا این جا را قبول دارم ولی به شرط این که قسمت دوم آیه شریفه را نخوانید که اگر بدهکار توانایی پرداخت ندارد به او ببخشد، ان تصدَقوا خیر لکم...

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ( تهران)

2? ـ  در دیداری که مقام معظم رهبری از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولین نفری که مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسی نمودند. هر یک از آنان دست خلف صالح حضرت امام ( ره ) را می بوسیدند و بر صورت و چشمان خود می مالیدند. گاهی گریه می کردند و دست به گردن معظم له می انداختند. از آنجا که برخی از عزیزان جانباز روی چرخهای خود نشسته بودند، ایشان به حالت خمیده باقی می ماندندو صحبتهای آنان را گوش می دادند. یکی از جانبازان عرض کرد: آقا من تقاضا دارم که انگشترتان را یادگاری به من بدهید. مقام معظم رهبری بلافاصله انگشتر خود را در آوردند و به ایشان دادند. جانباز دیگری عبای رهبر را برای تبرک درخواست کرد. معظم له عبای خود را برداشتند و به آن جانباز عطا فرمودند. جانباز ویلچری دیگری عرض کرد: آقا من می خواهم برای نجات از فشار قبر پیراهن شما را همراه کفنم داشته باشم. مقام معظم رهبری به حالت مزاح فرمودند: اینجا که نمی شود پیراهن را از تن درآورد! وقتی به محل اسقرارم رفتم، آن را برای شما خواهم فرستاد. دیدار طولانی و صمیمانه جانبازان که تمام شد، آقا به محل اقامت خود بازگشتند و پیراهن را توسط بنده برای آن جانباز فرستادند. این در حالی بود که جمعیت جانبازان از مدرسه فیضیه متفرق نشده بودند             

حجت الاسلام و المسلمین ذالنوری ( فرمانده تیپ مستقل 83 امام صادق)(ع )

?1 ـ یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم. فرزند ایشان آقا مصطفی نیز نشسته بود که سفره گسترده شد، آیت الله خامنه ای به وی نگاهی کرد و فرمود: شما به منزل بروید. من خدمت ایشان عرض کردم: اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند، من از وی درخواست کرده ام که با هم باشیم. 

آقا فرمودند: این غذا از بیت المال است، شما هم مهمان بیت المال هستید. برای بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند. ایشان به منزل بروند و از غذای خانه میل کنند. من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا عطا فرموده است.

حضرت آیت الله جوادی آملی  

?2 ـ در دوران ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنه ای، روزی ایشان برای دیدار خانواده های شهدا به منطقه مجیدیه تهران تشریف بردند. پس از دیدار با چند خانواده شهید، پرسیدند: آیا باز خانواده شهیدی در این محله وجود دارد؟ دوستان گفتند: تنها یک خانواده مسیحی باقی مانده است-که فرزندشان درجنگ ایران و عراق شهید شده است- آیا به خانه آن ها هم تشریف می برید؟ مقام عظیم الشأن ولایت جواب مثبت دادند.

هنگامی که خبر را به اهل خانه دادند، از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند.خانمها سراسیمه برای حفظ حجاب به دنبال پوششی رفتند. حضرت آیت الله خامنه ای به منزل آن خانواده مسیحی واردشدند و به گرمی با آنان برخورد کردند. در زمان پذیرایی نیز- طبق فتوای اجتهادی خود که مسیحیان و اهل کتاب را پاک می دانند- از میوه هایی که برای ایشان آورده بودند تناول کردند وبه دیگران نیز با اشاره فرمودند: شما نیز میل کنید تا آنان بدانند که ما آن ها را از خودمان می دانیم .

حجت الاسلام و المسلمین موسوی کاشانی(از اعضای بیت- تهران)

?3 ـ در لیبی، خیمه ای بر پا کرده بودند که ارتفاع در ورودی آن خیمه کوتاه بود و به ناچار هرکس می خواست وارد بشود، باید خم می شد. از طرفی داخل خیمه، روبروی در، عکس قذاّفی بود، یعنی هر کس وارد میشد ناخواسته در مقابل عکس قذّافی سر خم می کرد. حضرت آیت الله خامنه ای وقتی میخواستند وارد خیمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد می شوند تا در مقابل عکس قذّافی سر خم نکنند.

آیتالله خزعلی  


خاطراتی از مقام معظم رهبری(4)

خاطراتی از مقام معظم رهبری(4)

26-  دختر 17 ساله ای از تهران، بنام ) زینب - ن) نامه ای به مقام معظّم رهبری می نویسد و در آن می آورد: روز قدس، - در میان خطبه های شما - مردی بلند شد، مثل این که نامه ای داشت، ولی شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران نفر شکستید.

مقام معظّم رهبری برای روشن شدن ذهن آن نوجوان، چنین می نویسد:

 دختر عزیزم ! از تذکر شما خرسند و متشکرم و امیدوارم خداوند همه ما را ببخشد و از خطاهای کوچک و بزرگ ما ـ که کم هم نیستند ـ در گذرد.

من در باب آنچه شما یاد آوری کرده اید، هیچ دفاعی نمی کنم. گاهی گوینده از تلخی لحن خود به قدرشنونده آگاه نمی شود، در این موارد همه باید از خداوند متعال بخواهند که گوینده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود به او تذکّر دهند . توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت می نمایم .

مهندس مقدم ( از اعضای بیت  - تهران)

 

2? ـ  روزی در خدمت مقام معظم رهبری بودم که فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبهه ها حاضر می شدم. اما تردید داشتم که آیا مصلحت همین است که من لباس نظامی را بپوشم یا با همان لباس روحانی در جبهه ها حضور پیداکنم؟! یک روز پنجشنبه که از جبهه به منظور شرکت در نماز جمعه به تهران آمدم برای دادن گزارش مستقیماً از فرودگاه به جماران رفتم، امام ( ره) در پشت پنجره ایستاده بودند. من مشغول باز کردن بند پوتین ها شدم و این کار مدتی طول کشید . حضرت امام ( ره) همچنان ایستاده بودند و با لبخندی ، به دقت مرا نگاه می کردند . چون وارد اتاق شدم و دست امام را بوسیدم، ایشان دستی به شانه من زدند و فرمودند : زمانی پوشیدن لباس سربازی در عرف ما خلاف مروت بود، ولی الآن می بینم برازنده ماست ! با این کلام دلربای امام ، تردید از دلم بیرون رفت و همیشه از پوشیدن لباس نظامی لذّت می بردم!

 

حجت الاسلام والمسلمین ذوالنوری :  فرمانده تیپ مستقل 83  

 


خاطراتی از مقام معظم رهبری(5)

خاطراتی از مقام معظم رهبری(5)

39 - بعـد  خانوادگی :

پس از اجرای صیغه عقد عده ای از جوانان - که فرزند بنده نیز در جمع آن ها بود-  توسط مقام معظم رهبری، ایشان، عروس و دامادها را چنین نصیحت فرمودند:

 اگر شما یک جسم بی جانی را به منزل ببرید و بخواهید آن را به عنوان یک کالا نگهداری کنید چندان به رسیدگی نیاز ندارد، شاید لازم باشد هر چند ماه یک بار گردگیری شود. اما اگر یک گلدان زنده را به منزل ببرید، باید هر روز به آن رسیدگی نمایید و از آن مراقبت کنید؛ در آب، نور و هوای آن دقت لازم را به کار بریدمقام معظم رهبری در ادامه کار فرمودند:”شما هم یک گل زنده را به منزل می برید و باید از آن به طور مرتب مراقبت کنید تا پژمرده نشود. عروس خانم ها باید از داماد مراقبت و پذیرایی کنند. آقا دامادها نیز باید مراقب عروس خانم ها باشند و به آن ها محبت کنند ...

حجت الاسلام سید علی حسینی تهران

40 - بعـد سیـا سـیآمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند...                                                

در یکی از مجامع بین المللی، نطق پر شوری علیه تسلط قدرت ها و نظام سلطه در دنیا، ایراد کردم و در حضور بیش از صد هیأت نمایندگی و رؤسای دولتها، آمریکا و شوروی را با بردن نام کوبیدم و محکوم کردم.

بعد از آن نطق، عده  زیادی آمدند مرا تحسین و تصدیق کردند وگفتند: سخن شما درست  است. یکی از سران کشورها که یک جوان  انقلابی بود- و البته بعدا هم او را کشتند- نزد من آمد و گفت:

 همه حرفهای شما درست است، منتهی  به  شما بگویم، به خودتان نگاه  نکنید که  از آمریکا  نمی ترسید همه اینهایی  که در این جا نشسته اند از  آمریکا می ترسند! بعد  سرش را  نزدیک آورد  و گفت: من هم از آمریکا می ترسم.

 رهبر معظّم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای

ادامه مطلب...