سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطراتی از مقام معظم رهبری(02)

                                  خاطراتی از مقام معظم رهبری(02)

? - قبل از انقلاب من سیزده ساله بودم که از طرف اداره اوقاف در مسابقات سراسری قرائت قرآن مشهد شرکت کردم. در افتتاحیه مسابقات یکی از داوران از من خواست تا قرآن بخوانم .( من به علت این که جلسات از طرف دستگاه شاهنشاهی بود) نپذیرفتم. او اصرار کرد و من باز جواب رد دادم. در کنار من پیرمرد تاجری بود که مرا می شناخت. به من گفت: جواد چرا نمی روی قرآن بخوانی؟ من گفتم نمی خوانم. گفت: اگر بروی پنجاه تومان به تو خواهم داد، گفتم: نمی روم. گفت: اگر بروی صد تومان می دهم، گفتم: نمی روم. گفت دویست تومان می دهم، گفتم: حتی اگر 500 تومان هم به من بدهی، قرآن نخواهم خواند . بعدها پیرمرد جریان را برای پدرم نقل کرده بود . روزی خدمت حضرت آیت الله خامنه ای بودم همین که آقا مشغول صحبت بودند، یک دفعه صحبتشان را قطع کردند و فرمودند:  من یک بدهی به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جیب خود در آوردند به من دادند. من متعجب ماندم.  آقا فرمودند:  خودت هم نمی دانی برای چه به تو بدهکارم!؟ ما همیشه به خاطر قرآن خواندن شما جایزه می دادیم ولی این بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هدیه می دهیم. بعدها فهمیدم که جریان فرآن نخواندن مرا پدرم برای ایشان نقل کرده بود

 جواد سادات فاطمی)از قاریان قرآن - مشهد)

 15 ـ  یک روز سه چهار نفر با یک ماشین آمدند و گفتند: حاج آقا! خودت را آماده کن که مهمان عزیزی داری! از آنان پرسیدم: چه کسی قرار است بیاید؟ پاسخ شنیدم: رهبر معظم انقلاب. وقتی آقا وارد منزل شدند، شوق دیدار، مرا بهت زده کرده بود. آقا مرا در آغوش کشیدند و صورتم را بوسیدند، بنده نیز دست ایشان را بوسیدم. آقا داخل اتاق شدند و روی زمین نشستند. ابتدا احوال پرسی کردند و از مشکلات سؤال نمودند سپس فرمودند: ‹‹ عکس شهدایتان را بیاورید››. عکس ها را برای حضرت آقا آوردم. ایشان تک تک عکس ها را بوسیدند و آنان را روبروی خود گذاشتند و فرمودند:‹‹ این شهدا اگر نبودند، ماهم نبودیم. ما هر چه داریم از این شهدا داریم ››. حدود نیم ساعت در محضر آقا بودیم، وقتی خواستند تشریف ببرند رو به من کردند و فرمودند: ‹‹اجازه می خواهیم برویم››. من گفتم: آقا! اجازه ما هم دست شماست. ناگهان متوجه شدم که از ایشان پذیرایی نکرده ایم! دیدار ایشان آنقدر ما را شوکه کرده بود که یادمان رفته بود، آقا مهمان ما هستند. با خجالت از ایشان عذرخواهی کردم، اما ایشان پس از لبخندی زیبا فرمودند: ‹‹ چه  اشکالی دارد؟                                                                                 

 آقای مجید شجاعی پور(پدر سه شهید)